سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه ؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه ؟
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این هـمه درس بخوانیم و ندانیم که چه ؟
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گـیریم و بخاکش برسانیم که چه ؟
پی این زهر حلاحل به تشخص هـــر روز
بچشیم و به عزیزان بچــشانیم که چه ؟
دور سر هلــهله هاله شاهـــین اجـــــــل
ما به سرگیجه کــبوتر بپرانیم کــه چـــه ؟
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه ؟
قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غوره ی چشمی بچلانیم که چه ؟
ما طلسمی که خدا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه ؟
شهریارا دگــران فاتحه از ما خــــــــوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه ؟
موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر شهریار برای هوشنگ ابتهاج ، ،
برچسبها: